روانی منP32

وارد زیرزمین شدیم…برگشت و با ترس بهم نگاه کرد!
تهیونگ:چیه؟لابد هنوز یادت نیست که چرا اینجایی!
خدمتکار:ن..نه(ترس)ل..لطفا..ب..بهم..ب..بگین(ترس)
تهیونگ:از آدم های احمق متنفرم(جدی)
رفتم سمت آهن ها..یدونه آهن لوله ای برداشتم و رفتم سمتش
تهیونگ:فکر میکنی قراره با این چیکار کنیم!؟(نیشخند)
خدمتکار:ا..ار..ارباب(نگاه مظلوم)
تهیونگ:نگاه مظلومانه روی من جواب نمیده!البته اگه پرنسسم بود که قطعا جواب میداد!
خواست دهن باز کنه که آهن رو زدم توی سرش…الان پرنسسم مهمه!نه این هر*زه!
آهن رو انداختم روی زمین و سمت در خروجی رفتم
از زیرزمین بیرون اومدم و به سمت سالن رفتم…
وارد سالن رفتم و دیدم کوک اومده!چقدر سریع هم اومد!..نگاهش به من خورد سریع به سمتم اومد
کوک:منتظرم گذاشتی!کجا بودی؟(نگران)
تهیونگ:چیزی نیست!فقط بشین!(جدی)
کوک:تهیونگ!جوری رفتار نکن که از فرستادن اون پیام پشیمون بشم
تهیونگ:چیه؟بخاطر کار پرنسسم عصبی نشم؟(نیشخند)
کوک:عصبی نباش!الان باید تمرکز کنیم که چیکار کنیم
تهیونگ:هه..عصبی نباشم؟احساس غیرتم روی زنم رو نادیده بگیرم؟(نیشخند)من نمیزارم یونگی پرنسسم رو گول بزنه!!(جدی_نگاه ترسناک)
کوک:تهیونگ اون زن تو نیست!درضمن..شاید..یونگی واقعا دوستش…
تهیونگ:چیییی؟(داد_از جاش بلند میشه)جرعت داری ادامش بدهههه(داد)هانا فقط برای منههه!!!فهمیدی یا جوری دیگه ای بهت بفهمونم!!(داد)اون بزودی زن من میشه!!(داد)کسی حق نداره حتی بهش نگاه کنه..(آروم)
کوک:(سکوت_ترس)
تهیونگ:فهمیدیییی؟؟؟(داد)
کوک:تهیونگ آروم باش!فهمیدم فهمیدم!هانا اگه تورو اینجوری ببینه،ازت بشدت متنفر میشه!
تهیونگ:اون یونگی..اون عوضی..تا به امروز بخاطر مقام هامون و غرورم بلایی سرش نیوردم!ولی اون از این رفتارم داره سواستفاده میکنه!
کوک:تهیونگ الان فقط آروم باش!بعد مدرسه تعقیبش می‌کنیم و میفهمیم داره چیکار میکنه!
تهیونگ:هانا…باورم نمیشه ازم خسته شده باشه!..الان باید تو بغلم باشه!نه اینکه بخواد تو فکر جدا شدن از من باشه
کوک:شاید اگه اون دیوونه بازی هارو درنمیوردی الان پیشت بود!تو خودت اینو خواستی تهیونگ
تهیونگ:من..من فقط نگران بودم که از من جدا بشه..(سرش پایینه)
کوک:میتونستی باهاش حرف بزنی نیاز نبود که بندازیش تو قفس!!!!
تهیونگ:من..خودم نبودم..من خودم نبودم یعنی من اونو ننداختم تو قفس!
کوک:چی؟چیمیگی؟تو خودت اونو انداختی تو قفس
تهیونگ:اره اره ولی اون فقط جسمم بود!
کوک:فکر نمیکردم سادیسم باعث توهم هم بشه(پوزخند)
تهیونگ:کوک جدی هستم!من خودم نبودم
کوک:الان این مهم نیست!مهم اینه که هانا دیگه تورو نمیخواد باید یکاری کنیم
تهیونگ:من..نمیخوام هانا ازم جدا بشه..من..هوففف نمیتونم اون جمله رو بگم!!
کوک:اگه هانا بره نابود میشی..درسته؟
تهیونگ:اره..دقیقا!
کوک:تهیونگ..تا به حال اینجوری ندیدمت..همه تورو به یه اسم میشناسن،”بی‌رحم”ولی الان داری برای یه دختر نابود میشی!
تهیونگ:کوک..من تاحالا عاشق نشدم!تنها کاری که کردم این بوده که چندتا دختر رو بیارم تا باهاشون س*کس کنم..ولی اون..خاصه!اونقدری خاصه که حتی نمیخوام به بدنش بدون رضایت خودش دست بزنم..میخوام همیشه کنارم باشه!میخوام ماله خودم باشه،بدنش،چشماش،موهاش،روحش و جسمش میخوام فقط برای خودم باشه..درسته که کلا چندروزه باهمیم..ولی من اندازه ی یکسال دوستش دارم!نمیخوام کسی چپ بهش نگاه کنه!میخوام قاتل کسی باشم که هانا رو ناراحت میکنه!
کوک:هیونگ..نمیخوام اینو بهت بگم،ولی خودت باعث این چیزا شدی!اگه فقط خودتو کنترل میکردی اینجوری نمیشد..اون حتی با مافیا بودنت کنار اومد و پارتنرت شد!ولی تو چیکار کردی؟باعث شدی که ازت بترسه+ +
تهیونگ:قبول دارم..ولی بازم حق نداشت نزدیک اون مرتیکه بشه!!(داد)یونگی حق نداره حتی نگاهش کنهه(کمی داد)دیگه چه برسه باهاش حرف بزنه!(داد_از جاش بلند میشه)
کوک:باشه باشه تو راست میگی..ساعت چنده؟
نشستم روی صندلیم و به ساعت نگاه کردم..
تهیونگ:11:37 هست
کوک:خوبه..کم کم ماشین رو آماده کن تا بریم سمت مدرسه
تهیونگ:من..یه نقشه دارم(سرش پایینه)
کوک:برای کی؟
تهیونگ:معلومه دیگه مین یونگی
کوک:اوه..چه نقشه ای داری؟؟
تهیونگ:خب راستش….
دیدگاه ها (۲۶)

روانی منp33

روانی منp33(ادامه)

روانی منP31(ادامه)

روانی منP31

روانی منp40

روانی منP54

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط